سگ اصحاب کهف از غار بيرون آمدتا تجربه ي شگفتش را با مردم در ميان بگذارد. مي خواست بگويد که چگونه سگي مي تواند مردم شود ! اما او نمي دانست که مردم به سگان گوش نمي دهند،حتي اگر به زبان آدميان صحبت کنند .سگ اصحاب کهف زبان به سخن باز کرد اما پيش از آنکه چيزي بگويد سنگش زدند و چوبش زدند و زخمي اش کردند . سگ اصحاب کهف گريست وگفت :من هشتمين آن هفت نفرم با من اينگونه نکنيد... آيا کتاب خدا را نخوانده ايد؟... آيا نمي دانيد که پروردگار چگونه از من به نيکي ياد مي کند؟هزار سال پيش از اين خوي سگي ام را کشتم و پليدي ام را شستم امروز از غار بيرون آمدم که بگويم چگونه سگي مي تواند به آدمي بدل شود ، اما ديدم که چگونه آدمي بدل به دام و دد شده است. دست هايي از خشم و خشونت داريد ، مي دريد و مي کشيد . دندان تيز کرده ايدو جهان را پاره مي کنيد. اين سگ که اين همه از آن نفرت داريد نام من است اما خوي شماست..... سلام!
اين قسمتي از داستان (من هشتمين آن هفت نفرم ) نوشته ي سرکار خانم عرفان نظر آهاري است. اين را گفتم که شاهدي باشد بر اينکه، سگ دير زمانيست که نام انسان را گرفته و انسان دير زماني ست که خوي سگ را. اين مؤيد فرمايشات رهبر فرزانه است وليکن آنهايي که مورد نظر رهبر فرزانه اند و من از بردن نامشان اکراه دارم از سگ نيز پست ترند .و در واقع اين اجحاف است که اينان را باسگ قياس کنيم.