سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الرحیل

بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام باقر علیه السلام،این داستان را به همین مناسبت نقل میکنم:
حکم بن عتیبة گوید: روزى در محضر امام باقر علیه السّلام نشسته بودیم و اطاق نیز مملو از جمعیت بود که بناگاه پیرمردى که تکیه بر عصاى بلندى کرده بود وارد شد و دم در ایستاد و گفت:
سلام و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد اى فرزند رسول خدا، و پس از آن ساکت شد،
امام باقر جواب سلام او را داده فرمود: و علیک السّلام و رحمة اللَّه و برکاته.
پیرمرد رو بحاضرین اطاق کرده و بآنها نیز سلام کرد و هم چنان ایستاد تا همگى جواب سلامش را دادند، آنگاه روى خود را بامام باقر علیه السّلام کرده گفت: اى فرزند رسول خدا مرا نزدیک خود بنشان که بخدا سوگند من شما را دوست دارم و دوستدار شما را نیز دوست دارم، و بخدا سوگند دوستیم بشما و دوست داشتن دوستدارانتان نه بخاطر طمع‏دنیائى است،
 و بخدا من دشمن دارم دشمن شما را و از او بیزارم و بخدا این دشمنى داشتن و بیزارى من از او نه بخاطر (پدر کشتگى و) خونى است که میان من او برقرار باشد، بخدا سوگند من حلال شما را حلال دانم و حرامتان را حرام شمارم و چشم بفرمان شما دارم قربانت گردم آیا (با این ترتیب) در باره من امید (سعادت و نجات) دارى؟
امام باقر فرمود: پیش بیا، پیش بیا، تا او را پهلوى خود نشانید و سپس باو فرمود:
اى پیرمرد همانا مردى بنزد پدرم على بن الحسین علیهما السّلام شرفیاب شد و این پرسشى که تو از من کردى او از پدرم کرد، و پدرم باو فرمود: اگر (با این حال) بمیرى به رسول خدا (صلی الله علیه واله) و على و حسن و حسین و على بن الحسین وارد شوى و دلت خنک شود و قلبت آرام گیرد و دیده‏ات روشن گردد و با فرشتگان نویسنده گرامى با روح و ریحان از تو استقبال شود، و این در وقتى است که جان باینجاى تو رسد- و با دست بگلویش اشاره فرمود- و اگر زنده بمانى آنچه را موجب چشم روشنیت هست ببینى و در بالاترین درجات بهشت با ما خواهى بود.
پیرمرد گفت: چه فرمودى اى ابا جعفر؟
امام علیه السّلام همان سخنان را براى او تکرار کرد.
پیرمرد گفت: اللَّه اکبر! اى ابا جعفر اگر بمیرم به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و على و حسن و حسین و على ابن الحسین علیهم السّلام درآیم و دیده‏ام روشن گردد، و دلم خنک شود، و قلبم آرام گیرد، و با فرشتگان نویسنده گرامى بروح و ریحان استقبال شوم، هنگامى که جانم باینجا رسد! و اگر زنده بمانم ببینم آنچه را دیده‏ام بدان روشن گردد، و با شما باشم در بالاترین درجات بهشت؟
این جملات را گفت و صداى گریه‏اش بلند و هاى، هاى، شروع کرد بگریه کردن تا اینکه‏روى زمین افتاد،
 و حاضران در اطاق نیز که آن حال را از پیرمرد دیدند شروع کردند بگریه و زارى امام باقر علیه السّلام (که چنان دید) با انگشت خود شروع کرد بپاک کردن قطرات اشگ از گوشه‏هاى چشم آن پیرمرد.
پیرمرد سر بلند کرد و بحضرت عرض کرد: دستت را بمن بده قربانت گردم، حضرت دستش را به پیرمرد داد، و او دست آن حضرت را میبوسید و بر دیده و رخ خود میگذارد سپس شکم و سینه خود را گشود و دست بر شکم و سینه‏اش گذارده برخاست، و خداحافظى کرده براه افتاد،
 امام باقر علیه السّلام نگاهى به پشت سر آن پیرمرد کرد، و رو بحاضرین کرده فرمود: هر که میخواهد مردى از اهل بهشت را ببیند باین مرد بنگرد.
حکم بن عتیبة گوید: من مجلس ماتم و عزائى مثل آن روز ندیدم.

   آدرس: الکافی،ج8،ص76. - و- روضه کافى-ترجمه رسولى محلاتى، ج‏1، ص: 109

 

 

 


ارسال شده در توسط مسافر

بسم الله الرحمن الرحیم

همیشه غروب های جمعه به خاطر نیامدنت غم انگیز بوده،واین بار غم انگیزترشده بود.

تازه با آمدنش بوی بهار را حس می کردم ولذت لحظاتی زیبایی ،که بیایی.

چقدر از رفتنش ،دلم گرفته ،چقدر زود آن روزهای زیبا تمام شد.کاش ...

الهم عجل لولیک الفرج.اللهم احفظ سیدنا ومولانا خامنه ای.


ارسال شده در توسط مسافر

بسم الله الرحمن الرحیم

دخترکى می گریست!
که، راهِ خانه اش را گم کرده بود،
چشمم به چشمان پدرم افتاد، دیدم که او نیز می گرید!
گفتم: او اگر مى گرید گم کرده دارد!
پدرم گفت: من نیز گم کرده ام، صاحب خانه را!
طفل مى گرید چو راه خانه را گم مى کند ----- چون نگریم من که صاحب خانه را گم کرده ام.

شاید هم خودم را گم کرده ام.!!!

اللهم عجل لولیک الفرج.


ارسال شده در توسط مسافر