سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الرحیل

بسم الله الرحمن الرحیم

مژده آن نور ناب آمده است
جلوه آفتاب آمده است
باغ دل ها شکوفه خواهد کرد
وقتی آن عطر ناب آمده است
ای سؤالاتِ: کی، چگونه، کجا
آنک آنک جواب آمده است
آی پاییزها! دوباره بهار
با طپش با شتاب آمده است
شهر یکسر تبسّم و شادی است
رهبر انقلاب آمده است

شعر از حجت الاسلام محمد جواد زمانی


ارسال شده در توسط مسافر

ابوبصیر مى گوید:
امام باقر علیه السلام از شخصى که از آفریقا آمده بود حال یکى از شیعیانشرا پرسید، فرمود
:
حال راشد چطور است ؟

آن مرد گفت :
هنگامى که حرکت کردم او صحیح و سالم بود و به شما نیز سلام رساند
.
امام فرمود
:
خداوند رحمتش کند
!
مرد: مگر راشد مرد؟

امام : آرى !
-
کى مرده است ؟

-
دو روز پس از حرکت تو.
-
عجب ، راشد نه مرضى داشت و نه مبتلا به دردى بود
!
-
مگر هر کس مى میرد با مرض و علت خاصى مى میرد؟

ابوبصیر مى گوید: پرسیدم :
راشد چگونه آدمى بود؟

امام فرمود:
یکى از دوستان و علاقمندان ما بود
.
سپس فرمود
:
شما فکر مى کنید که چشمهاى بینا و گوشهاى شنوا همراه شما نیست ؟

-
اگر چنین فکر کنید، بد فکر کرده اید. به خدا سوگند! چیزى از کارهاى شما بر ما مخفى نیست ، تمامى اعمالتان پیش ما حاضر است و ما همیشه متوجه رفتار شما هستیم . سعى کنید خودتان را به کارهاى خوب عادت دهید و جزو خوبان باشید و با همین نشانه نیک هم شناخته شوید و من فرزندان خود و همه شیعیانم را به کارهاى نیک فرمان مى دهم.

نمی دانم منظورم را رساندم یا نه!!!

اللهم عجل لولیک الفرج


ارسال شده در توسط مسافر

بسم الله الرحمن الرحیم

ضمن تبریک ولادت سراسر نور کریمه اهل بیت سلام الله علیها این روایت را که نشان از عظمت شان خانوم حضرت معصومه علیها سلام می باشد،برایتان نقل می کنم.

حسین بن محمدقمی با سند خویش از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت زمانی که هنوز امام کاظم علیه السلام به دنیا نیامده بودند، فرمودند:برای خدای متعال حرمی است وآن مکه است .وبرای پیامبر صلی الله علیه وآله حرمی است ،وآن مدینه است،وبرای امیر المومنین حرمی است وآن کوفه است.وبرای ما (سایر ائمه علیهم السلام)حرمی است وآن شهر قم است.وبه زودی زنی از فرزندان من درآنجا دفن خواهد شد،هرکس اورا زیارت کند بهشت براو واجب می شود.

حُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقُمِّیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام، قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَکَّةُ وَ لِرَسُولِهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِینَةُ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ حَرَماً وَ هُوَ الْکُوفَةُ وَ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُمُّ وَ سَتُدْفَنُ فِیهِ امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِی تُسَمَّى فَاطِمَةَ مَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ قَالَ علیه السلام ذَلِکَ وَ لَمْ تَحْمِلْ بِمُوسَى أُمُّهُ .

بحارالأنوار ج : 99 ص : 267

اللهم عجل لولیک الفرج.صلوات


ارسال شده در توسط مسافر

بسم الله الرحمن الرحیم
دختر بشقاب نیم خورده غذا را رها مى کند، عقب مى نشیند و مى گوید: مامان پس کى پلو درست مى کنى ؟
مادر مى گوید: هر وقت نمره بیست بگیرى .
از طرف دیگر هنگام ظهر است و دختر از مدرسه برگشته است ، خندان ، کیفش را باز مى کند و دفتر دیکته اش را نشان مى دهد و مى گوید: مامان ببین ؛ نمره بیست آوردم زن دفتر رامى گیرد نگاه مى کند و مى گوید: آفرین دخترم و او را مى بوسد
.
دختر با بى میلى شروع به غذا خوردن مى کند، مادر زیر چشمى نگاهى به او مى کند و خیلى دلش مى خواهد براى دخترش پلو بپزد
.
روز بعد دختر با کیف به در مى کوبد زن در را باز مى کند و مى بیند دفتر ریاضى توى دستهاى دختر است
.
بیا یک بیست دیگه ، زن دخترش را بغل مى کند - مامان باز هم بیست ، پس چرا برایم پلو نمى پزى ؟ صدایش پر از خواهش است
.
زن بلند مى شود چادر سرش مى کند و به در خانه همسایه مى رود و با ظرف کوچک برنج بر مى گردد، و مى گوید همین الان برایت پلو درست مى کنم، مشق هایت را بنویس
.
سفره پهن است و دختر خوشحال که مامان به قولش وفا کرده است
.
مرد از راه مى رسد چشمش به ظرف پلو مى افتد، مى پرسد ما که برنج نداشتیم از کجا؟

زن ماجرا را براى شوهر تعریف مى کند. سگرمه هاى مرد درهم مى رود و دندانهایش به هم مى خورد یکباره از جا بلند مى شود و سیلى به گونه دختر مى زند.
زن مى گوید: چرا بچه ام
را زدى ؟
مرد دهانش کف کرده انگار نمى شنود و بچه را بلند مى کند در حالیکه دختر بچه توى دستهاى پدر دست و پا مى زند پدر فریاد مى زند آبروى مرا بردى آخر به تو مى گویند بچه ؟ها؟ها؟ بگو؟
 دختر جیغ و فریاد مى زند و گریه مى کند و التماس مى کند.
پدر با عصبانیت بچه را پرت مى کند و به زمین مى کوبد سر بچه به کمد آینه مى خورد .مادر مى دود سر دختر را مى گیرد و دختر را از زمین بلند مى کند خون از گوشه دهان بچه بیرون مى زند مادر جیغ مى کشد و گریه دختر مظلوم براى همیشه خاموش مى شود
.
(واى به حال زر اندوزان دنیا، یکى از سیرى نمى تواند بخورد دیگرى از گرسنگى ناله مى زند و جان مى دهد.

 این بوده سیره دنیا و خواهد بود مگر ما تصمیم بگیریم انسان شویم به امید آن روز که به فرهنگ واقعى اسلام عمل نمائیم)
در روایتی امام باقر علیه السلام از وجود نازنین پیامبر خاتم صلی الله علیه واله نقل می کنند ؛که فرمودند:
مَا آمَنَ بِی مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ قَالَ وَ مَا مِنْ أَهْلِ قَرْیَةٍ یَبِیتُ وَ فِیهِمْ جَائِعٌ یَنْظُرُ اللَّهُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ .

 


ارسال شده در توسط مسافر

بسم الله الرحمن الرحیم

در دوران حضرت موسى (ع ) در بنى اسرائیل قحطى شدیدى پیش آمد. مؤمنین هفتاد مرتبه به استسقاء و طلب باران رفتند، دعایشان مستجاب نشد، یک شب موسى بن عمران به کوه طور رفت و مناجات و گریه زیادى کرد و بعد عرض کرد: پروردگارا! اگر مقام و منزلت من در نزد تو بى ارزششده ، از تو مى خواهم به مقام پیامبرى که وعده دادى در آخر الزمان مبعوث کنى ، باران رحمتت را بر ما نازل فرما.
خطاب آمد: اى موسى ! مقام و منزلت تو در نزد ما بى ارزش نشده ، تو در پیش ما وجیه و آبرومندى ، لیکن در میان شما شخصى است که مدت چهل سال است آشکارا معصیت مرا مى کند، اگر او را از میان خود بیرون کنید من باران رحمتم را بر شما نازل مى کنم .
موسى (ع ) در میان بنى اسرائیل فریاد بر آورد: اى بنده اى که چهل سال است معصیت پروردگار مى کنى ، از میان ما بیرون رو تا خداوند باران رحمتش را بر ما نازل کند که به خاطر تو ما را از رحمتش محروم کرده است .
آن مرد عاصى نداى حضرت موسى را که شنید، فهمید او مانع نزول رحمت الهى است ، با خود گفت : چه کنم اگر بمانم خداوند رحمت نمى فرستد، و اگر از میان آنها بیرون بروم ، مرا خواهند شناخت و آنگاه رسوا و مفتضح خواهم شد. عرض کرد: الهى مى دانم که معصیت تو را کردم ، از روى جهل و نادانى گناه و عصیان کردم ، حال به درگاه با عظمت تو آمده ام در حالى که از کرده ها و اعمال خود نادم و پشیمانم ، توبه کردم ، قبولم نما و به خاطر من رحمتت را از این جماعت منع نکن !!
هنوز سخنش تمام نشده بود که ابرى ظاهر شد و باران زیادى بارید.
حضرت موسى (ع ) عرض کرد: خداوندا! تو باران رحمت بر ما نازل کردى با آن که کسى از میان ما بیرون نرفت ، خطاب رسید: اى موسى ! همان کسى که به خاطر او رحمتم را از شما قطع کردم ، حال به واسطه او براى شما رحمتم را فرو فرستادم . موسى عرض کرد: خدایا آن بنده ات را به من نشان بده ، خطاب آمد: اى موسى ! من او را در حالى که گناه و معصیت مى کرد رسوا نکردم ، حال که توبه کرده مفتضح نمایم ؟ اى موسى ! من نمام و سخن چین را دشمن مى دارم و مى گویى خود نمامى کنم ؟


ارسال شده در توسط مسافر